مانند پیروزه. پیروزه وار، برنگ پیروزه. پیروزه رنگ. پیروزه فام: تو گفتی گرد زنگارست بر آیینۀ چینی تو گویی موی سنجابست بر پیروزه گون دیبا. فرخی. فلک همچو پیروزه گون تخته نردی ز مرجانش مهره ز لؤلؤش خصلی. منوچهری. بپیروزی چو بر پیروزه گون تخت عروس صبح را پیروز شد بخت. نظامی. شاه را شد ز عالم افروزی جامه پیروزه گون ز پیروزی. نظامی. چارشنبه که از شکوفۀ مهر گشت پیروزه گون سواد سپهر. نظامی. وانکه بود از عطاردش روزی بود پیروزه گون ز پیروزی. نظامی. بدین طالع کزو پیروز شد بخت ملک بنشست بر پیروزه گون تخت. نظامی. در پیروزه گون گنبد گشادند به پیروزی جهان را مژده دادند. نظامی. - گنبد پیروزه گون، مجازاً آسمان: گر آستان تو بالین سر کنم ز شرف رسد بگنبد پیروزه گون بی روزن. سوزنی. ز پیروزه گون گنبد انده مدار که پیروزباشد سرانجام کار. نظامی
مانند پیروزه. پیروزه وار، برنگ پیروزه. پیروزه رنگ. پیروزه فام: تو گفتی گرد زنگارست بر آیینۀ چینی تو گویی موی سنجابست بر پیروزه گون دیبا. فرخی. فلک همچو پیروزه گون تخته نردی ز مرجانش مهره ز لؤلؤش خصلی. منوچهری. بپیروزی چو بر پیروزه گون تخت عروس صبح را پیروز شد بخت. نظامی. شاه را شد ز عالم افروزی جامه پیروزه گون ز پیروزی. نظامی. چارشنبه که از شکوفۀ مهر گشت پیروزه گون سواد سپهر. نظامی. وانکه بود از عطاردش روزی بود پیروزه گون ز پیروزی. نظامی. بدین طالع کزو پیروز شد بخت ملک بنشست بر پیروزه گون تخت. نظامی. در پیروزه گون گنبد گشادند به پیروزی جهان را مژده دادند. نظامی. - گنبد پیروزه گون، مجازاً آسمان: گر آستان تو بالین سر کنم ز شرف رسد بگنبد پیروزه گون بی روزن. سوزنی. ز پیروزه گون گنبد انده مدار که پیروزباشد سرانجام کار. نظامی
مانند پیروزه فیروزه دار، برنگ پیروزه فیروزه فام: توگفتی گرد زنگارست بر آیینه چینی توگفتی موی سنجابست بر پیروزه گون دیبا. (فرخی) یا پیروزه گون تخت. -1 تختی از پیروزه، سریری برنگ پیروزه، آسمان: به پیروی چو بر پیروزه گون تخت عروس صبح را پیروز شد بخت... (نظامی) یا گنبد پیروزه گون. گنبدی از پیروزه قبه ای ساخته از فیروزه، گنبدی برنگ پیروزه، آسمان: گر آستان تو بالین سر کنم ز شرف رسد بگنبد پیروزه گون بی روزن. (سوزنی) ز پیروزه گون گنبدانده مدار که پیروزه باشد سرانجام کار. (نظامی)
مانند پیروزه فیروزه دار، برنگ پیروزه فیروزه فام: توگفتی گرد زنگارست بر آیینه چینی توگفتی موی سنجابست بر پیروزه گون دیبا. (فرخی) یا پیروزه گون تخت. -1 تختی از پیروزه، سریری برنگ پیروزه، آسمان: به پیروی چو بر پیروزه گون تخت عروس صبح را پیروز شد بخت... (نظامی) یا گنبد پیروزه گون. گنبدی از پیروزه قبه ای ساخته از فیروزه، گنبدی برنگ پیروزه، آسمان: گر آستان تو بالین سر کنم ز شرف رسد بگنبد پیروزه گون بی روزن. (سوزنی) ز پیروزه گون گنبدانده مدار که پیروزه باشد سرانجام کار. (نظامی)
پیروزه گون. (فرهنگ فارسی معین). به رنگ پیروزه. پیروزه رنگ. پیروزه فام: در این فیروزه گون طارم مجوی آرام و آسایش که نارامد همی روز و شب و ناساید این طارم. ناصرخسرو
پیروزه گون. (فرهنگ فارسی معین). به رنگ پیروزه. پیروزه رنگ. پیروزه فام: در این فیروزه گون طارم مجوی آرام و آسایش که نارامد همی روز و شب و ناساید این طارم. ناصرخسرو
پیروزه گون، چون فیروزه، برنگ فیروزه، بسان فیروزه: بسی رفتم پس آز اندرین پیروزگون بشکم کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم، ناصرخسرو، تو پنداری که نسرین و گل زرد بباریده است بر پیروزگون لاد، ناصرخسرو
پیروزه گون، چون فیروزه، برنگ فیروزه، بسان فیروزه: بسی رفتم پس آز اندرین پیروزگون بشکم کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم، ناصرخسرو، تو پنداری که نسرین و گل زرد بباریده است بر پیروزگون لاد، ناصرخسرو